و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...
حالا من کى مى تونم برم خونهمون ؟
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: داستان , داستان خنده دار , طنز , دیوانه , تیمارستان ,
تاريخ : دو شنبه 29 خرداد 1391 | 11:32 | نویسنده : spring girl |